نویسنده: محمدحسین پندار(1)




 

(با نگاهی به مسئله فلسطین و اسرائیل)

بخش دوم: روابط ایران و مصر از پهلوی دوم تا انقلاب اسلامی

دوره دوم: شاه، جمال عبدالناصر، اسرائیل
دور دوم روابط ایران و مصردر عصر پهلوی به حوادث پس از کودتای28 مرداد(1332)باز می گردد؛ از ابتدای دهه سی، روابط ایران و مصردر قبال اسرائیل دچاردگرگونی های چندی شد. این دگرگونی ها، بیشتر ناشی از تغییر و تحولات اساسی در درون این دو کشور بود.
دردوره مصدق روابط ایران و اسرائیل قطع شد. اما پس از کودتای امریکایی که منجر به سرنگونی دولت مصدق و روی کار آمدن محمدرضا پهلوی گردید، ایران ـ پس از ترکیه ـ جزو اولین کشورهایی بود که موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت و به سرعت، کنسولگری ایران در بیت المقدس افتتاح شد. از آن زمان به بعد، محمدرضا به عنوان یک سرسپرده امریکایی به اسرائیل ـ که مورد حکایت ویژه امریکا بود ـ روی آورد.
درطی سال های (1954 تا 1973)م میان شاه و اسرائیل ائتلاف دوستانه ویژه ای شکل گرفت؛ به ویژه کودتای(1952)م عبدالناصر در مصر بر اشتیاق ایران، اسرائیل و البته ترکیه برای ائتلاف افزود. جمال عبدالناصر که هم پیمان شوروی و رهبر ناسیونالیسسم عربی
بود،نزد شاه ایران به اندازه یک خصم توفنده جلوه کرد؛ چرا که شاه رویه ناصردرنزدیکی به شوروی و عربگرایی را برنمی تابید؛ این در حالی بود که خود محمدرضا شاه نه تنها رویکرد غرب گرایی داشت، بلکه مهره دست نشانده امریکایی ها بود که درضدیت با اسلام بر ناسیونالیسم ایرانی تکیه می کرد. ازاین رو، روابط ایران و اسرائیل درحالی رو به بهبود می نهاد که روابط ایران و مصربه تیرگی می گرایید(2).
ساقط شدن حکومت سلتنطی مصر در سال(1331خ/1952)م و برقراری نظام جمهوری در این کشور، اولین منفعتی را که برای ایران داشت، این بود که محمد نجیب به تقاضای ایران، شمشیر و نشان های به سرقت رفته رضا شاه را باز پس داد و روابط ایران و مصر به ظاهر گرم شد.
در(28)ژوئن(1953/7)تیر(1332)شورای انقلاب مصر، انحلال شورای سلطنت و انقراض سلسله سلطنتی مصررا اعلام کرد. بعد ازآن پسر شیرخوار فاروق از مقام سلطنت، برکنار و محمد نجیب رئیس جمهور مصر شد؛ اما این ریاست دیری نپایید و وی در 14 نوامبر(1953)از ریاست جمهوری برکنار و جمال عبدالناصر صاحب قدرت شد؛ به دنبال این وقایع، رؤیای دموکراسی پارلمانی در مصر به سراب مبدل شد و تمامی مخالفان ناصر از بین رفتند.
از نکات جالب تاریخ معاصر که کمتر بدان پرداخته شده، سفر شهید نواب صفوی به مصر و حوادث پس از آن است؛ وی در سال(1332خ/1953)م به دعوت شهید «سید قطب»، دبیر«موتمر اسلامی»، برای شرکت در کنفرانس آزادی قدس به اردن سفرکرد. دراین کنفرانس، نواب
صفوی سخنرانی پرشوری ایراد کرد که در طی آن، راه آزادی قدس و فلسطین را وحدت مسلمانان و کنار گذاشتن اختلافات مذهبی بیان نمود. درهمین سفر، سید قطب، نواب صفوی را به مصر دعوت کرد؛ تا وی از نزدیک با جمعیت اخوان المسلمین و مردم مسلمان مصر دیدار کند. اما این شهید، توان مالی لازم را برای سفر نداشت؛ از این رو، به رغم میل باطنی برای خود سفر به مصر، ضمن پذیرش دعوت فوق، آن را به وقت دیگری موکول کرد. بعد از آن نزد شیخ عبدالحسین امینی، صاحب دانشنامه الغدیر در عراق رفت و با مساعدت ایشان موفق گردید به قاهره سفر کند. درحقیقت این شیخ عبدالحسین امینی بود که از نواب صفوی خواست برای ایجاد وحدت و ایجاد تقریب بین مذاهب اسلامی به مصر رفته، با علمای الازهر و شخصیت های اسلامی مصر دیدار نماید.
سفرنواب صفوی به مصر همزمان بود با پیروزی حرکت افسران آزاد به رهبری ژنرال نجیب و ناصر، اما از همان آغاز، کشمش و نزاع درونی بین نجیب و جمال عبدالناصر ایجاد شده بود و احزاب سیاسی قدیمی مثل الوفد و دیگر گروه ها، ساز خود را می زدند. پس افسران آزاد همه این احزاب را منحل کردند؛ به استثنای اخوان المسلمین که خواستار اجرای کامل احکام اسلامی بود و این به مذاق بعضی از افسران، به ویژه ناصر ناخوشایند بود؛ چرا که آنها معتقد بودند اخوان المسلمین باید تنها به امور خیر و تعلیم و تربیت بپردازند و از دخالت در
امور سیاسی پرهیز نمایند.
درهمان زمان، سازمان دانشجویی اخوان المسلمین در بزرگداشت دو جوان دانشجوی عضو این گروه، به نام های «احمد منیسی»و «احمد شاهین»-که در نبرد با صهیونیست ها در فلسطین به شهادت رسیده بودند –همایشی برگزار کرد و از نواب صفوی برای سخنرانی دراین همایش دعوت به عمل آوردند. دراین گردهمایی، نواب صفوی ضمن سخنرانی پرشوری، خواستار ملی شدن کانال سوئز و بیرون راندن انگلیسی ها شد که ناگهان گروهی از هواداران دولت با چوب و چماق به حضار حمله ور شدند. نیروهای امنیتی پلیس مصر با تیراندازی هوایی، مردم را متفرق کرده، نواب صفوی را تحت الحفظ به وزرات داخله مصر بردند و در آنجا وی را به خاطر سفر به مصر، و ایراد سخنرانی و تحریض مردم به ملی کردن کانال سوئز و قیام علیه انگلیسی ها مورد نکوهش قرار دادند. با این همه، به نواب صفوی پیشنهاد شد تا میهمان رسمی دولت مصر گردد!نواب صفوی ضمن پذیرش این دعوت، به ملاقات ژنرال نجیب و جمال عبدالناصر رفت تا برای فعالیت اخوان المسلمین در مصر –که به بهانه سخنرانی ضدانگلیسی وی منحل اعلام شده بود –وساطت کند و خواستار حمایت از فعالیت های اخوان المسلمین شود. او پاسخ ژنرال نجیب را دوستانه یافت؛ اما به فراست دریافت که جمال عبدالناصر با سیاست بازی می خواهد، قضیه را هم بیاورد و از آن طفره برود:
من[نواب صفوی]فهمیدم که او[ناصر]در باطن نقشه های دیگری دارد...، متأسفانه او اهداف دیگری در سر داشت و به دنبال اجرای آنها درصدد تقویت قومیت عربی در برابر حکومت اسلامی بود(3).
در زمینه سیاست بین المللی، جمال عبدالناصر به دنبال آن بود تا خود را به عنوان لیدر جهان عرب معرفی بنماید. ازاواسط دهه پنجاه تا مرگ ناصر(1970 م)کوشش های آگاهانه ای شد که نمادنگاری ملی مصر نادیده گرفته شود و در عوض عربگرایی مورد تأکید قرار گیرد. بین سال های (1958–1971)م لغت مصر(اجیبت)از نام رسمی کشور برداشته شد و به جای آن از جمهوری متحده عربی استفاده شد؛ پرچم این کشور نیز تغییر کرد(4).
جنگ(1956)م درحقیقت، نوعی قیام، علیه سلطه گران خارجی، تلاش برای ملی کردن کانال سوئز و دفع حملات انگلستان، فرانسه و اسرائیل بود و ناصررا به صورت یک قهرمان پان عربیسم درآورده بود.
ازآنجا که ناصر به طرف شوروی گرایش داشت، می کوشیده شد تا تبلیغات خود را ضد غربی و دولت های وابسته به آن، در کشورهای عربی گسترش دهد، این امر به هیچ وجه خوشایند محمد رضا پهلوی نبود؛ چراکه
وی رویکرد غربی را به همراه ناسیونالیسم ایرانی داشت.
ازدیگر موارد اختلاف محمد رضا پهلوی با جمال عبدالناصر،همکاری نظامی ایران و اسرائیل از تابستان(1336 خ/1957)م بود؛ یعنی زمانی که دکترین آیزنهاور اعلام گردید و دراین دکترین جدید، امریکا به دنبال آن بود تا سیاست خاور میانه ای خویش را برای جلوگیری از نفوذ شوروی فعال تر سازد. دراین زمان، سیاست خارجی امریکا در قبال ایران بر2 پایه استوار بود؛ 1-پشتیبانی از حکومت ایران و تحکیم قدرت آن 2-تقویت نیروهای مسلح ایران؛ که بعدها در دکترین نیکسون، ایران مبدل به ژندارم منطقه شد(5).
درمورد حمایت امریکا ازاسرائیل نیز جای هیچ گونه بحث و بررسی وجود ندارد. این حمایت از ابتدای تأسیس اسرائیل تاکنون ادامه دارد.
اما روابط محمد رضا پهلوی با اسرائیل اساسا از آنجا شکل گرفت که این دو کشور از شوروی، مصر، عراق و سوریه به عنوان دشمن مشترک واهمه داشتند. همین مسئله بهانه ای شد برای ایجاد همکاری اطلاعاتی –امنیتی بین ایران و اسرائیل، علیه شوروی، کشورهای عربی و به ویژه مصر که حکم دشمن مشترک ایران و اسرائیل را داشت. نمود خارجی همکاری مصر و شوروی نیز، جنگ(1956)م در کانال سوئز و به ویژه حمایت ایشان از جمهوری خواهان یمن بود(6).
آنچه باعث تحکیم روابط ایران و اسرائیل شد، خط مشی مشترک دکترین اتحاد پیرامونی توسط بن گورین، اولین رئیس جمهور اسرائیل و سیاست ناسیونالیسم مثبت محمد رضا
پهلوی بود. دکترین مزبور عبارت بود از روابط اسرائیل با کشورهای اطراف جهان عرب، به ویژه ایران و ترکیه؛ هدف از این کار خروج تدریجی اسرائیل از انزوای سیاسی و تأمین منافع اقتصادی –امنیتی او در برابر کشورهای عربی بود.
سقوط مصدق و باز شدن پای امریکا درایران، باعث نفوذ اسرائیل در سطوح مختلف ایران گردید(7). البته باید حرص بی حد و حصر شاه درنظام گری را نیز مدنظر داشت؛ به ویژه سود سرشار ناشی از فروش نفت، که بعد از جنگ اعراب و اسرائیل (1973)نصیب ایران شده بود و تبدیل ایران به ژاندارم منطقه، باب تازه ای را در روابط ایران و اسرائیل باز کرده بود که بیش از پیش ایران را در مقابل اعراب و به ویژه مصرقرارمی داد. اسدالله علم درمورد جنگ (1973)م می نویسد:«به هنگام جنگ عرب و اسرائیل، ما تعمدا جریان نفت را ادامه دادیم، تا ما را در زمره عرب ها محسوب نکنند(8)».
البته شاه ازجمال عبدالناصر واقعا بیزار بود و اگر کسی در مقابلش نام عبدالناصر را می آورد، بلافاصله حالت عصبی پیدا می کرد؛ چرا که وی درنطق هایش به شاه حمله می کرد. اگر به راستی جمال عبدالناصر در قیام 15خرداد42 دست داشت، شاه ایران، آن را مسکوت نگه می داشت؟ محمد رضایی که به شدت از بیماری توهم توطئه خارجیان رنج می برد و نمی توانست به درک درستی از قیام15 خرداد برسد. مسلماً شاه اگر مطمئن بود
که ناصردر قیام سال42 نقش دارد، شدیدترین حملات لفظی را علیه وی به راه می انداخت(9).
سرانجام، پس از فروکش کردن این خصومت ها، سیاست مصر ایجاب می کرد تا به ایران نزدیک شود؛ که این امر با استقبال ایران مواجه شد. واسطه این کار دکتر حسنین هیکل و عباس مسعودی، مدیر روزنامه اطلاعات بود. در هنگام مرگ ناصر، پرچم های دولتی ایران به حالت نیمه افراشته درآمد و مقارن تشییع جنازه او، از رادیو مارش عزا نواخته شد؛ نخست وزیر ایران نیز برای مراسم تدفین او به قاهره رفت.
با مرگ ناصر و به قدرت رسیدن سادات، تغییرات زیادی رخ داد؛ اخراج مشاوران روسی از مصر، نشان دهنده جهت گیری جدید در سیاست خارجی این کشور بود. درسیاست داخلی نیز تغییراتی برای بردن این کشور به سوی سرمایه داری رخ داد و زمینه را برای همکاری مصر و
عربستان و ایران را مهیا کرد و مصر از یک مخالف به هم پیمان مبدل شد(10). به علاوه به مصریت بیش از عربیت توجه شد که ترکیبی از عنصر هویتی ملی بود.
پس ازآن، روابط عمیقی بین ایران و مصر شکل گرفت اما این امر تنها مدت کوتاهی طول کشید و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شاه ایران به مصرگریخت. سادات نیز به خاطر بستن قرارداد کمپ دیوید و خیانت به آرمان های فلسطین کشته شد.

پی نوشت ها :

1-عضو هیئت علمی دانشگاه پیان نور مرکز بهشهر.
2-امیر احمد یوسفی، ایران و رژیم صهیونیستی از همکاری تا منازعه (تهران:دانشگاه امام صادق(ع)، 1382)، ص 114-112.
3-WWW.AFTAB.IR
4-آلاسدیر در ایبسدل و جرالد، ج.بلیک، جغرافیای سیاسی خاورمیانه و شمال افریقا، ترجمه دره میر حیدری (تهران:دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1369)، ص 242.
5-مارک گازیوروسکی، ص 123، 215 و 244.
6-همان، ص 268.
7-علی جدید بناب، عملکرد صهیونیسم نسبت به جها اسلام (تهران:مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(س)، 1385)، ص 208.
8-اسداللّه علم، گفتگوهای من و شاه (تهران، طرح نو، 1371، چ3)، ص 73.
9-هویدا، همان، ص 141.
10-الهی، همان، 295.

منبع :نشریه 15 خرداد، شماره 20.